باز هم برای تو
ارسال شده توسط مسعود مسیح تهرانی در 88/11/8:: ساعت 12:52 صبحسلام.
این اولین باری نیست که برای تو مینویسم.
هرچند، چه اهمیتی داره که کسی بفهمه.
شاید خودت هم نفهمی.
حتی ممکنه یک بار هم تو عمرت اینها رو نخونی.
ولی برای من ارزش داره،
بعد یه روز خستهکننده،
و برنامههای خونه،
بعد نیمه شب بشینم و برات بنویسم.
فردا میآی،
و شاید به یه دستدادن مردونه و روبوسی اکتفا کنیم.
اما میدونیم که همدیگه رو دوست داریم.
این خیلی حس مهمیه؛
برادری.
دوستی، مرام، خود رو ندیدن، خاطر هم رو خواستن.
*
نمیخوام پنهون کنم که دارم زور میزنم و مینویسم،
چه بدی داره؟
بگردی تو وجودت، ببینی تو کجاهاش علقهی داداشات هست.
یه کم اونورتر، اینورتر.
برادر یعنی یه عمر سروکله زدن،
شاخ و شونه کشیدن،
با هم تجربه کردن،
به هم امر و نهی کردن،
سر هم داد کشیدن،
تو یه مهمونی به هم تکیه کردن و بقیه رو برانداز کردن،
با دوستهای هم دوست شدن،
به مشکلات هم فکر کردن و دنبال راه حل گشتن.
**
اصلاً میدونی،
میخوام بگم قشنگترین جای برادری اونجاست که میفهمی
داداشات میخواد یه تصمیم مهم بگیره؛
مثل تعیین رشته، خوابگاه گرفتن،
بالاترش
زن گرفتن.
آخه من و تو، هر دومون این موقعیتها رو نسبت به هم داشتیم.
فکر میکنم اگه من میشینم و فکر میکنم
که تو الآن کجایی و چی کار میکنی،
برات پست مینویسم و فکر میکنم و غصه میخورم،
مگه میشه تو همین کارها رو برام نکرده باشی و نکنی.
اگه من فکر کنم که تو با فلانجور دختر میتونی خوشبخت بشی یا نه،
مگه میشه تو همین فکرها رو برا من نکنی؟
به لحظه لحظه خوابگاهات فکر میکنم.
وقتی مامان زنگات میزنه کمکاش میکنم باهات بهتر ارتباط بگیره.
چونه میزنم که نکنه تصمیم اشتباهی بگیرن برات.
میدونم که تو ارزشاش رو داری.
تو بهترینی.
بهترین برادری که آدم میتونه تو این شرایط داشته باشه.
***
تو رو به خدا میسپارم،
همونطور که بابا و مامان رو
و بقیه خانواده رو
و همه دوستان رو
و حقداران رو.
محکم باش،
مهربون و منعطف.
خدا رو فراموش نکن،
مطمئن باش که اون هم فراموشمون نکرده و نمیکنه.
این ماییم که مثل بچههای تقس باهاش قایم موشک بازی میکنیم.
****
24 سالگی خوبی داشته باشی.
در پناه شهید کربلا